علم و اسلام
مقدمه:
برای ما انسانها انجام عملی که لازمه انجام آن عبور از مرزهای ابعاد 4 گانه باشد ممکن نیست مگر اینکه چنانچه در یادداشت (چگونه دنیا را در دستان خود بگیریم) به تزکیه نفس دست بزنیم و مراحل عرفانی را طی کنیم و صد البته به اذن الله...
واقعه از این قرار بود:
در مورد شیخ بهاء نقل شده که یک روز سرد برای نماز شب و صبح از خانه به مسجد می رفت؛ در راه پیرمرد پینه دوزی را دید که در سرما آتشی روشن کرده و (ظاهراً با لباسی مندرس) مشغول پینه دوزیست ؛ شیخ که علمی از کتاب داشت دلش به حالش سوخت و دستی به سندان آهنی او زد و آن را به طلا تبدیل کرد تا آن را بفروشد و به وضع زندگی خود سر و سامانی بدهد(که انشاءالله بعداً در مورد علم این کار صحبت می کنیم)
جالبه بگم که پیر مرد پینه دوز ناراحت شد و گفت مگر نمی دانی در دین اسلام دخل و تصرف در اموال مردم بدون اجازه صاحبش گناه است؟ سندان من رو به شکل قبلش تبدیل کن!!!
شیخ بهاء گفت من فقط می خواستم کمکی کرده باشم و علم من در همین حده که آهن رو به طلا تبدیل کنم و نمی تونم بر عکسشو انجام بدم.
( و این یعنی شیخ بهاء هم مقداری از علم به اذن الله کتاب نزدش بود)
در این موقع پنه دوز به سندان خود دست کشید و آن را آهن کرد و از آن به بعد به شیخ پینه دوز معروف شد و جالب اینجاست که شیخ بهاء شاگرد شیخ پینه دوز شد...